مدح و وفات حضرت معصومه سلاماللهعلیها
یاسی که نسیمِ تنِ او از گلِ سیب است او فاطمه و خواهرِ سلطانِ غریب است هجرانِ رخش برده قرار از کفِ خواهر جان در تعَب است از غمِ دوریِ برادر قلبش شده بیطاقـتِ خـورشیدِ جـمالش دل در هـیجـان آمده از شـوقِ وصالش تـسبـیح کـنان میرسد از شهـرِ پیـمـبر تا وصف کـنـد سـورۀ نـورانـیِ کـوثـر زخمی به جگر دارد و ای قافله بشتاب در سینۀ او کوهِ غـم از دوریِ مهـتاب شد عطرِ مسیرش همه از گلپر و اسپند عشاق به شوقِ قـدمش یکـسره خرسند در هـودجی از نـور چه بـاغِ ملکـوتی بهبه چه شکوه و چه جلال و جبروتی گـنجـیـنـۀ جـانـش شـده بـسـتـانِ ولایت دل طعـمِ شفا دارد و لب مُهـرِ شفاعت ماهـیّتِ قـم را که ز نـورش بسرشـتـند بر لوحِ دلش حضرتِ معصومه نوشتند خـورشـید افـول آمده در باغِ حـریمـش تـا سـبــز بـمــانـد سـنـدِ نـامِ کـریـمـش او دفـن شــده در دلِ بــسـتـانِ ولایـش مانده به دلش حـسرتِ دیـدارِ رضایش این دستِ نیازم به دخیلش چه بلند است هر لطفِ نگاهش به من آن شهد چو قند است ای حضرتِ معصومه تو را جانِ رضایت کن شـاملِ حـالم همۀ لطـف و عـطایت هر جذبه نگاهِ تو مرا شوقِ حیات است الطـافِ کـریـمانۀ تو بابِ نجـات است! |